نصفِ شبی درست وقتی که بهمن داره با همه خدافظی میکنه که درِ خونه ـشُ ببنده و بره، پامُ گذاشتم لایِ در و خودمُ چپوندم تـــو که عقب نمونم و جای اسمِشُ تویِ لیستم خالی نذارم!!

خیلی سرم شلوغ شده این مدت

خیلی دور و بی معرفت شدم، میدونم!

مطمئن َم نیستم اسفند بتونه اوقاتِ فراغتِ زیادی با خودش برام بیاره

با اینکه فقط یکی دو هفته دیگه باید برم سرِ کار!! ولی اسفنده و درگیریا و بدو بدوهایِ دوس داشتنی ـش

کارم توی شرکت هر روزِ هقته شده و دیگه فرصتِ سر خاروندن َم ندارم .

امروز دلم میخواست بیام و سرِ فرصت پست بذارم

ولی یه طراحیِ بیخود و ساده، فقط بخاطرِ حجمِ نجومیش، 5 ساعت از وقتمُ یجوری تلف کرد که الان خون داره خونمُ میخوره .

به زودی میام . امیدوارم . دوس ندارم اینجا و دوستام رُ ول کنم به امونِ خدا

با خونه تی ـآیِ عید باید گرد و غبارِ اینجا رُ هم بتم

دلم برا همه ـتون تنگ شده حسابی :**


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مهدی بلاگ سمفونی Dr Navid Nasirpour سایبر گایز زنگ خبر وردنجان حراجر - Harajer همه چی اینجا دختری به نام بیتا Kathryn